نامه‌‌هایی که پاره خواهم کرد

وقتی که غیرِ دیوار هم‌صحبتی ندارم

نامه‌‌هایی که پاره خواهم کرد

وقتی که غیرِ دیوار هم‌صحبتی ندارم

نامه‌‌هایی که پاره خواهم کرد

من همانم که مرده بود فقط
اندکی سالخورده‌تر شده‌ام

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۵ تیر ۹۸، ۱۵:۰۹ - ♕αяαмεsн♕ ...
    :)
  • ۵ اسفند ۹۷، ۲۲:۲۴ - ♕αяαмεsн♕ ...
    :)))
نویسندگان

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان» ثبت شده است


شبی در منزل شیخ الشیوخ مهمان بودند و ولیمه قبولی دانشگاه پسر شیخ تناول میکردند.

اطعمه و اشربه فراوان بود که ناگاه برق رفت و مجلس در تاریکی مطلق فرو رفت.

یکی از شیوخ پیشنهاد داد که تا آمدن برق همه مشغول دست زدن شوند تا مبادا کسی محتویات سفره را در تاریکی هاپولی کند.

القصه صدای ممتد کف زدن بلند بود تا اینکه برق آمد و اتاق روشن شد. چشم همه به سفره افتاد که حسابی غارت شده بود و دریغ از یک هل پوچ!

شیخ گفت: ما که همه دست میزدیم؛ نکند جنیان سفره را غارت کرده اند!

در این لحظه رئیس اجنه بر آنان ظاهر گشت و گفت: شما هریک با یک دستتان به روی رانتان میزدید و با دست دیگر غذاها را بسرعت در گلو و شکمتان میریختید تا مبادا از دیگران عقب بیفتید، آنوقت تقصیرش را می اندازید گردن اجنه ؟!

.یکی از قلندران فرزانه که شاهد ماجرا بود گفت: دل بد مدار که اینان در این کار ید طولایی دارند و سالهاست که با یکدست بر سر و سینه میزنند و با دست دیگر جیب خلایق را خالی میکنند و میگویند اجنبی برد !!


پ.ن: نگذارید برق ها را خاموش کنند . . .!

...

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۵ ، ۰۰:۲۹
جهان‌پریش