نامه‌‌هایی که پاره خواهم کرد

وقتی که غیرِ دیوار هم‌صحبتی ندارم

نامه‌‌هایی که پاره خواهم کرد

وقتی که غیرِ دیوار هم‌صحبتی ندارم

نامه‌‌هایی که پاره خواهم کرد

من همانم که مرده بود فقط
اندکی سالخورده‌تر شده‌ام

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۵ تیر ۹۸، ۱۵:۰۹ - ♕αяαмεsн♕ ...
    :)
  • ۵ اسفند ۹۷، ۲۲:۲۴ - ♕αяαмεsн♕ ...
    :)))
نویسندگان

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شاعر» ثبت شده است

 

وقتی قرار باشد تردیدها بر خواسته‌ها چیره شوند، دلیل قانع کننده‌ای از درون متولد می‌شود، رشد می‌کند و احساسات جدیدی را تولید می‌کند. احساسات آدمی حتی در باب یک مسئله دائماً در تغییر و تکامل‌اند؛ طوری‌که امروز احساسی داری که وجودش منقلبت می‌کند، اما ماه‌ها بعد با آن احساس بیگانگی می‌کنی. برای من شعرها شواهد مکتوب این ادعا هستند. شعری که همین چندوقت قبل با عشق و اشتیاق آن را زمزمه می‌کردم، امروز انگار مال من نیست. اصلاً آن را به جا نمی‌آورم. از همین‌رو است که معشوق در من مدام دست‌خوش تغییر می‌شود، بی‌آن‌که بدانم کدام‌شان خود واقعیِ آن دلبرِ بی‌بدیل است!

موقع بی‌خوابی
خواب عمیقم باش
وقتی که غمگینم
تنها رفیقم باش

من به تو محتاجم
دور نشو از من
خیلی دلم تنگه
حرف بزن لطفاً

حرف بزن با من
شعر بخون واسم
داره حروم میشه
این‌همه احساسم

باز دل بی‌تابم
با آتیشت ور رفت
شعله‌تو کمتر کن
حوصله‌مون سر رفت

یالا بریز بیرون
شوقِ تو چشماتو
آخ که چه شیرینه!
حرف زدن با تو

خوندنِ شعری باش
از لب خاموشم
حرف بزن با من
من سراپا گوشم

موقع بی‌خوابی
خواب عمیقم باش
وقتی که غمگینم
تنها رفیقم باش

«جعفر حبیبی»

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۸ ، ۰۳:۰۹
جهان‌پریش

همیشه رنج ها بهترین خاطرات ما را می سازند. رنج هایی که حاصل انتخاب های به ظاهر اشتباه ما هستند. رنج هایی که صادقانه دوستشان داریم بی آن که از آنها فاصله بگیریم. من و تو تصمیم گرفتیم که در رویا زندگی کنیم بی آنکه اسیر زمان باشیم. رویاهایی که اگرچه دور و اگرچه تلخ، زیبا هستند و مگر غیر زیبایی چه می خواهیم؟!

فاصله ها را کنار می زنیم و به عقربه ها خیره می شویم:


سیلی زدم به صورتِ در آینه کبود

خشکم زد از نگاهِ کسی که نبود و بود!


از صورتم که مرد شد و زن فرار کرد

[مردی که پای تلویزیون شعر می‌سرود]


از «زنگ می‌زدی به منِ آدم‌آهنی!»

هی تیر می‌کشید سرم، دود پشتِ دود!!


بوی خوشِ زن آمد و من... [فیلم قطع شد!

گم شد صدای آل‌پاچینو در صدای هود!]


من پشت سیم، گوش به زنگِ صدای زن

او مثل باجه‌ی تلفن، خسته از شنود...


حرف از سکوت می‌زدم و داد می‌کشید

وقتی به سمت آینه می‌آمدم فرود


گفتم بایست بلکه زمان هم بایستد

او یک دقیقه ماند دقیقاً...! و رفت زود!


من ماندم و سکوت خودم توی آینه

من ماندم و دوباره همان جسم بی‌وجود


سیگار می‌کشیدم و سیگار می‌کشید

آغوش می‌گشودم و آغوش می‌گشود


■■■

تن‌ دادم از خیال به یک فرضِ واقعی!

ساعت جلوی تلویزیون خواب رفته ‌بود...


جعفر حبیبی

پاییز نود و هفت...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۷ ، ۰۳:۲۰
جهان‌پریش

می گفت پدر که افتخار آورده

یک جفت پرنده از شکار آورده

این باغ بزرگ اگرچه پر رونق بود

چندیست فقط تبر به بار آورده

جعفر حبیبی

پ.ن: امیدی نیست؟

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۵ ، ۱۹:۵۹
جهان‌پریش

غزل روزنه ایست برای فرار از شب هایی که بی خوابی امانم را می بُرد!


من از شلوغی دنیا خوشم نمی آید

از این همه دلِ تنها خوشم نمی آید


اگرچه خواهش بسیاری از تو داشته ام

از اعتراف زلیخا خوشم نمی آید


تو رفتی و شب و روزم پر از نبودن توست

از این همه شب یلدا خوشم نمی آید


از آن مسیر که رفتی_دلم که می گیرد

عبور می کنم اما خوشم نمی آید


خوشا به حال تو و عاشقانِ بعدی تو

از این قبیل پسرها خوشم نمی آید


به خاطر دل من به کسی نگاه نکن

ببند پنجره هارا , خوشم نمی آید


در انتظار کدامین بهار از پاییز

خوشم می آمد و حالا خوشم نمی آید؟


شروع شد غزلم با نگاه عاشقِ تو

تمام شد غزلم با خوشم نمی آید!

جعفر حبیبی

94/12/13

__________________________________________________________

پانوشت اول: برای دیگران شادی را میخواهم اما برای خودم غم.. را. غمی که با یک غزل تمام می شود!

پانوشت دوم: می دیدمِت , دست و پامُ گم می کردم!!

دست و پام پپیشکش! خودت کجایی که پیدات نیست؟!

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۵ ، ۱۸:۲۴
جهان‌پریش

فرصتی دارم برای نوشتن...

با دستهایم , چشم هایم, حنجره ام...

با نفس هایم می نویسم!!


با نفس های بی مخاطبِ خود

از تو در باد شعر می گویم

من که زیرِ شکنجه ها هستم

جای فریاد, شعر می گویم


همیشه راه برگشت کوتاه تر و سخت تراست...

ما نمی رویم

ما بوده ایم و بودنی

ماندنم جای خودم را تنگ می کند

پس...

برمی گردم!!

به آنچه مرا بود ...

اما با شعر!

با آنچه که از کالبد عشق تراشیده ام!

آری!

من...

عشق...

شعر...

تمام نمی شویم...


جعفر حبیبی

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۵ ، ۱۹:۲۶
جهان‌پریش