غزل روزنه ایست برای فرار از شب هایی که بی خوابی امانم را می بُرد!
من از شلوغی دنیا خوشم نمی آید
از این همه دلِ تنها خوشم نمی آید
اگرچه خواهش بسیاری از تو داشته ام
از اعتراف زلیخا خوشم نمی آید
تو رفتی و شب و روزم پر از نبودن توست
از این همه شب یلدا خوشم نمی آید
از آن مسیر که رفتی_دلم که می گیرد
عبور می کنم اما خوشم نمی آید
خوشا به حال تو و عاشقانِ بعدی تو
از این قبیل پسرها خوشم نمی آید
به خاطر دل من به کسی نگاه نکن
ببند پنجره هارا , خوشم نمی آید
در انتظار کدامین بهار از پاییز
خوشم می آمد و حالا خوشم نمی آید؟
شروع شد غزلم با نگاه عاشقِ تو
تمام شد غزلم با خوشم نمی آید!
جعفر حبیبی
94/12/13
__________________________________________________________
پانوشت اول: برای دیگران شادی را میخواهم اما برای خودم غم.. را. غمی که با یک غزل تمام می شود!
پانوشت دوم: می دیدمِت , دست و پامُ گم می کردم!!
دست و پام پپیشکش! خودت کجایی که پیدات نیست؟!