قرار نبود تمدّن چندهزار ساله از ما یک مشت نژاد پرست بسازه...
پ.ن1: چند وقت پیش تو اینستا به یکی گفته بودم شعر موزون و اوزان اولیه ی شعری و... توسط عرب زبان ها به جریان افتاد. با اینکه میدونم هیچ اطلاعی نداشت پرید بهم و شروع کرد به سخنوری! و شاهنامه خوانی... جالب اینه من از ادبیات میگفتم اون از زبان، من از تاریخ اون از جغرافیا!! خلاصه اینکه ما ایرانی ها غالباً نژادپرست و قوم گراییم.
پ.ن2: هوا داره کم کم دل پذیر میشه!! :))
پ.ن3: هه!!
غم تنهایی اسیرت میکنه
تا بخوای بجنبی پیرت میکنه
____________________
پ.ن: عازم دانشگاهم و تو فکر سفر و بقیه ی زندگی ...
فعلاً کوتاه مینویسم دردهامو... عذر
;)
غم ِِ جُمعه عصــر و
غریبىِ حصر و
یه دنیا محالو
تو سینهَ م گذاشتی
پ.ن: جمعه ها خون جای بارون میچکه... :(
دو گروه از مرگ نمی ترسند و از آن ابایی ندارند
یکی آنانکه همه چیزشان را باخته اند
و دیگر آنانکه همه چیز را بُرده اند...
ج.ح
________________________
پ.ن1: چقد حال همه بده... چه روزهای غمگینی... گذشته کجایی دقیقاً کجایی؟؟
پ.ن2:مث یه قایق متروک توی دریای جنوبم / دارم از توو پاره میشم به همه میگم که خوبم... :( مهدی موسوی
باید اعتراف کنم که یک آرزو را با خود به گور می برم:
خیلی دلم می خواهد وقتی که از دنیا رفتم، هر ده سال یکبار، از میانِ مُرده ها بیرون بیایم، خودم را به یک کیوسک برسانم و با وجود تنفری که از رسانه های جمعی دارم، چند روزنامه بخرم.
این آخرین آرزوی من است؛ روزنامه ها را زیرِ بغل می زنم، بعد کورمال کورمال به قبرستان برمیگردم و از فجایعِ این جهان باخبر می شوم.
و سپس، با خاطری آسوده، در بسترِ امنِ گورِ خود دوباره به خواب می روم.
با آخرین نفسهایم . . .
"لوئیس بونوئل"
از کــوچ، عقب ماندم و تنهـا رفتی
زخمی شده بودم که به یغما رفتی
راضی نشدم بـه رفتنت یک لحظـہ
امّــا خودمانیم، چه زیبــا رفتی...
جعفر حبیبی