کاش میشد حدس بزنی چقدر برای تو می میرم. کاش میشد حدس بزنی حالِ روزهای بدونِ توام را...
آیا می شود دوباره خواب ببینمت؟ آیا می شود همه ی این بغض ها یک روز توی گوشت ترانه شوند؟ و عاشقانه گریه کنیم؟ و عاشقانه بخندیم و عاشقانه بمیـ... نه! نه! مرگ همین جاست پشت گوشمان. تو صدای مرا نمیشنوی و او صدای تو را. انگار همه ی عشق ها در سکوت زاده می شوند و در عزای خودشان سیاه مست می شوند.
تو را نمیدانم اما... من آنقدر مرده ام، آنقدر مرده ام که همه ی کرم های جهان را سیر کرده ام و مرگ همه ی خدایان را دیده ام. به راستی کدام یک از آنها ما را به هم رسانده است؟ آیا گریه میکند وقتی که قصه ی ما را می نویسد؟ آه از این همه تلخ! آه از ما... با همان و تنهایان!!
عاشقت هستم ... همین قدر ساده! همین قدر صریح! اصلاً تمام واژه های جنون آمیز را کنار هم بچین... بشود همین. من خسته ام و حوصله ی.........