یک نفر از وسط کوچه صدا کرد مرا
بازی مسخره ای بود رها کرد مرا
با خودم با همه با ترس تو مخلوط شدم
شوت بودم که به بازی بدی شوت شدم...
مهدی موسوی
پ.ن: سخت است خودت را خط بزنی، به خاطر چیزهایی که نمیدانی روزی به وقوع می پیوندند یا نه... اصلا آینده چیست؟ که اینهمه ترسناک است... همان گذشته ای خواهد شد که جز حسرت چیزی ندارد. حسرتِ اینکه خودت کجای قصه ات بودی؟ حال، حال، حال، حالت را به هم می زند! هی مست می کنی که نفهمی چه به روزت آمد... دود سیگار میشوی تا که نبینی واقعیت را... با هزار درد کنار می آیی با خودت اما نه...!