فرصتی دارم برای نوشتن...
با دستهایم , چشم هایم, حنجره ام...
با نفس هایم می نویسم!!
با نفس های بی مخاطبِ خود
از تو در باد شعر می گویم
من که زیرِ شکنجه ها هستم
جای فریاد, شعر می گویم
همیشه راه برگشت کوتاه تر و سخت تراست...
ما نمی رویم
ما بوده ایم و بودنی
ماندنم جای خودم را تنگ می کند
پس...
برمی گردم!!
به آنچه مرا بود ...
اما با شعر!
با آنچه که از کالبد عشق تراشیده ام!
آری!
من...
عشق...
شعر...
تمام نمی شویم...
جعفر حبیبی