هستی ولی...
يكشنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۷، ۰۸:۳۴ ب.ظ
کشته ای مرا، نمی خواستی اگر می خواستم آنچه از بودن یک حس دیوانه وار، ترانه های خونین می سرود را... آتش گرفتم و ساعتی ننشستی هیچ جا هیچ وقت... برای رد شدن از راه های جنون که چیزی نیست پشت پوچی های دنیای غمگینم... پشت هیچ، هیچ ماند و بی قراری های یک دستِ بی سرپناه... می میرم برای همیشه می میرم پیش از آنکه این پوچی مسخره، این زندگیِ مرده،این حس دیوانه وار را از من بگیرد. احساس می میرد عقل می میرد آنچه از من می ماند رنج است و آنچه از تو من...
۹۷/۱۱/۰۷