نباش خسیس تو بیا...
شنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۸، ۰۲:۴۶ ق.ظ
من ضعیفم، مطلقاً ضعیفم. بیشتر از چیزی که فکر میکنی. تو میدونی که یکی از راههای فرارم از این پوچیِ بیمرز هستی، اما نه تنها خودت از من فرار میکنی بلکه مجابم میکنی که من هم از تو فرار کنم. از راه فرارم فرار کنم. این روح پناهجو به چی پناه ببره هان؟ چه معنایی باقی میمونه. قلاب نباش، صیاد نباش. یه بارم تو شکار شو. تا کی میخوای بِکِشی و بُکُشی. نکنه تو هم ضعیفی؟ آره تو هم ضعیفی. چه لزومی داره اینهمه پسزدن و پسگرفتن. چرا همیشه داریم از چیزی فرار میکنیم و به چیز غمانگیزتری پناه میبریم که دقیقا یادآور همون چیزهاییه که ازشون گریزونیم. با خودمون چه دشمنیای داریم؟ هان؟ دلمون میگیره بهش وعدههای توخالی میدیم. کسی یا چیزی هم اگه خوشحالمون کنه به نبودنش فکر میکنیم تا ته دلمون خالی بشه. اونقد خالی که هرچی که هستو از دست بدیم. هیچ همصحبتی رو نمیپذیریم که چی؟ که ارزش داره دنیای توی سینهمون جای اغیار نیست. دستنخورده میذاریم واسه گوشههای دنج خودمون. به قول «موسوی» سخت است این نیاز به آدمها، در یک جهان منطقیِ یکدست... گور بابای منطقا، اگه یه ذره فایده رو هم نداشت مینداختمش دور. ولی خوب نیست. سخته، دلگیره، غریبانهس کسی هواتو نداشته باشه. از هیچ جایی هیچ سیگنال مثبتی فرستاده نمیشه. فک میکنی میتونی از درونت شروع کنی تا بیرونت درست بشه. فک میکنی امید ساختنیه ولی در نهایت میفهمی که این واژهها هیچکدوم در لحظه دل آدم رو قرص نمیکنن فقط مسیر رسیدن بهشون میشه امیدواری. واژههایی مثل عشق، آینده، زندگی، خوشبختی، دوستی و...
پ.ن: دلمون گرفته تو بیا. نباش خسیس! نباش خسیس!
۹۸/۰۴/۲۹