نامه‌‌هایی که پاره خواهم کرد

وقتی که غیرِ دیوار هم‌صحبتی ندارم

نامه‌‌هایی که پاره خواهم کرد

وقتی که غیرِ دیوار هم‌صحبتی ندارم

نامه‌‌هایی که پاره خواهم کرد

من همانم که مرده بود فقط
اندکی سالخورده‌تر شده‌ام

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۵ تیر ۹۸، ۱۵:۰۹ - ♕αяαмεsн♕ ...
    :)
  • ۵ اسفند ۹۷، ۲۲:۲۴ - ♕αяαмεsн♕ ...
    :)))
نویسندگان

۴ مطلب در آبان ۱۳۹۹ ثبت شده است

بارها شده در میان دوستان حقیقی یا مجازی‌ام این حرف‌ها را بشنوم یا بخوانم که چقدر فلانی مزخرف می‌گوید، اباطیل می‌نویسد، پست و استوری چرند می‌گذارد، چقدر شوآف می‌کند، چقدر تصنعی‌ست، چقدر حال‌به‌هم‌زن است، ای کاش توییتر نصب نمی‌کردم، کاش این یارو چسناله‌هایش را ببرد در اینستاگرام بریزد. مگر اینجا خانهٔ خاله‌اش است که راه‌به‌راه پرت‌وپلا می‌بافد، عکس‌های مسخرهٔ دونفره‌اش را می‌گذارد، پز ماشینش را می‌دهد، می‌خواهد بگوید من شاعر و فیلسوفم و چپ‌ و راستِ ما را هرزه می‌کند!

«البته اعتراف می‌کنم که گاهی خودم هم این‌ها را می‌گفتم و می‌گویم.»

اما واقعاً ایراد کار کجاست؟ آیا واقعاً یک صفحهٔ مجازی کوچک چیز زیادی‌ست که یک نفر از دنیا بخواهد؟ آیا در دنیای مجازی قرارداد یا قانونی وضع شده که افراد و نوشته‌ها را از نظر کیفیت دسته‌بندی کند؟ چه اصراری‌ست که وقتی نشریات کسی را دوست نداریم باید دنبال‌کننده، خواننده و بیننده‌اش باشیم؟ این چه مرضی‌ست که در این فضا رسوخ کرده و کم‌کم و رفته‌رفته وارد خلق و خوی ما شده! این چه تعارفی‌ست که با هم داریم. چرا افراد را به چشم یک عدد و لایک می‌بینیم؟ پیش خود می‌گوییم حالا اشکالی ندارد بگذار اباطیل ببافد و من بخوانم و مغزم را پر کنم، او هم در ازای آن مرا می‌خواند و لایکم می‌کند و خوبیم و خوش و مهربان. چرا اصرار داریم الکی الکی دورمان پر از آدم باشد در حالیکه آن‌قدر در سادگی و یکنواختی زندگی غرق شدیم که اصلاً تحمل شنیدن و خواندن خیلی حرف‌ها را نداریم. عزیز من، دوست من، رفیق‌جان، فالور من، همسایهٔ مجازی، برای خودت بنویس. اگر حرف تازه‌ای زدی و کسی دوست داشت دمت گرم. انتظار بیهوده هم نداشته باش. از کسی هم خوشت نیامد دنبالش نکن مرض که نداری!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۹ ، ۰۳:۱۷
جهان‌پریش

این‌که تو نوشته‌هام غلط تایپی زیاد شده ولی برنمی‌گردم که اصلاحشون کنم، نشان از ناامیدی این روزهام می‌ده. این‌که هر چی به ذهنم اومد رو می‌نویسم و اصلاً تلاش نمی‌کنم بر تاثیر کلام بیفزایم!‌، این‌که چون بیکار و تعطیلیم به خاطر این کرونای بی‌پدر، تمام حالات و احساساتم رفته سمت غم و مشخص می‌شه که مود عادی‌مون یعنی وقتی سرمون شلوغ نباشه، بیمارستان و خوابگاه و دوستا نباشن، گوشه‌ی خونه باشی، همیشه و همیشه دلگیر بودن محضه. این‌که نمی‌دونم واقعاً از چی دلخورم در حالی‌که همه‌چیز تو همون حالت سابقه. اینا همه‌ش یعنی ناامیدی تو ناخودآگاهم رسوخ کرده. اما چون‌که قبلاً سرم شلوغ بوده متوجه نبودم. اصلاً همین‌که میام وبلاگ و چیزی می‌نویسم یعنی خیلی وضعیت ملال‌آوره و من فقط دارم سرم رو گرم می‌کنم. وگرنه که این‌جا کویر سوخته‌ای بیش نیست و گوشی و چشمی با کس نیست. خلاصه خیلی سرمان خالی‌ست، دلمان پر است، آب هم قطع است و مدیریت هم هم‌چنان عصبانی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۹ ، ۰۰:۳۲
جهان‌پریش

 

تمام روحم به شیشه‌ای بدل می‌‌شود و از شدت نازکی، سرانگشتی را می‌طلبد. در صدای الهه اشک می‌ریزم و در این واژه‌ها که جاری می‌شوند از تمام روحم، غرق می‌شوم. گویا این سنگینی هرگز رهایم نکند. آه چقدر هر چیزی که اثری از تو دارد این‌قدر ساده در قلبم رسوخ می‌کند. مغزم این تلنگر را درمی‌یابد و این پیام مبهم فاصله‌ای کوتاه را طی می‌کند تا آنجا. آنجا که فقط به تو اختصاص دارد. همان لحظه قلبم تپیدن را جدی‌تر ادامه‌تر می‌دهد. مثل یک زندانی امیدوار. مثل دیوانه‌ای که سر به قفس می‌کوبد. آنگاه تلاش می‌کند تنی که یخ کرده را گرم کند. جسمم آرام نمی‌گیرد. سیل پیام‌ها در سرم طغیان می‌کنند. از مغزم بیرون می‌زنند و هستی‌ام را فرا می‌گیرند. و تو را در بر می‌گیرند. شیشه‌ی نازک چشم‌هایت را می‌بوسند و به طواف مغزت می‌روند. به همان‌جا که مربوط است به من. و قلبت... و تمام تنت... هستی را گرم می‌کنند. و من گرم می‌شوم. و آرام می‌شوم. حرفی نمی‌زنم. فقط اشک ریختن را ادامه می‌دهم و تو را، که خیال جدیدی برایم ساخته‌ای.

آه از رفتگانِ احتمالی...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۹ ، ۱۷:۳۳
جهان‌پریش

«ابتذال در ترانه چه شکلی‌ست؛ بررسی دو ترانه از رامش و چاوشی برای رفع ابهام»

می‌دانیم که ترانه گوش کردن روزانه‌ی ما بستگی به موقعیت‌های مختلفی دارد که در زندگی تجربه می‌کنیم. احتمالاً ترانه‌ای که قبل خواب گوش می‌کنیم با ترانه‌ای که توی ماشین، قدری متفاوت است. یا ترانه‌هایی که در موقعیت‌های مختلف عشق تجربه می‌کنیم با هم فرق دارند. برای همین بهتر است اگر قصد مقایسه داریم دو ترانه را در شرایط یکسان عاطفی‌شان مقایسه کنیم. اما اول از همه «ابتذال» واقعاً چیست؟ آیا ابتذال همان به کاربردن سطحی کلمات و مفاهیم است؟ یا استفاده از اصطلاحات عامیانه و کوچه‌بازاری؟ یا استفاده‌ی صریح از کلمات برای رساندن سریع منظور؟ یا مثلاً پرداختن به موضوعاتی مثل سکس، مواد مخدر و امثالهم؟!
من می‌گویم قطعاً نه. اول از همه باید ببینم ترانه‌‌ای که گوش می‌کنم زبان خاص خودش را دارد یا نه. مهم‌تر از آن، آیا کاربرد آن در جای درستی است؟ آیا کلمات توی ذوق نمی‌زنند؟ لحن خواننده به‌جاست؟ آهنگ و تنظیم و ملودی با ترانه سازگارند؟ اگر بله، پس موضوع ترانه هر چه می‌خواهد باشد. کلمات و مایحتوی هر چه باشد، این ترانه مبتذل نیست. بوی پهن خالص ارجح است به ترکیب گلاب و پهن!

حالا برویم سراغ دو ترانه‌ی نسبتاً معروف؛ اولی ترانه‌ی «دیوونه» به خوانندگی چاوشی و ترانه‌سُرایی پدرام پاریزی:
با شروع هر آهنگی ما حدس می‌زنیم که با چه ترانه‌ای روبه‌رو خواهیم بود. در این ترانه‌ی مبتذل اما این‌گونه نیست. شروع آهنگ خبر از زبان فخیم‌تری می‌دهد. همان‌جا که چاوشی با لحن غمگین می‌خواند: «دوس دارم نگات کنم تا که بی‌حال بشم...» متوجه خواهیم شد چه فاجعه‌ای در انتظار است. کلمه‌ی «دیوونه» را طوری ادا می‌کند که انگار دارد عشق از دست رفته را نفرین می‌کند. در لحن، خبری از ناز و نوازش معشوق نیست. در فاجعه‌ی بعدی با همان لحن غمگین و خیلی جدی معشوقش را «لعنتی» خطاب می‌کند: «لعنتی صدام بزن!». اما اما اما فاجعه‌ی بزرگ؛ می‌خواند: «تو حصار بغلت زندگی به کاممه» اوکی! «همه‌چیت مال منه! سندش به ناممه!»، همین‌قدر سخیف و مبتذل. اگر این بیت را شهرام شبپره یا سندی در سبک خودشان می‌خواندند مشکلی نبود. اما این لحن، این صدا، این حجم عشق و این توصیف از معشوق؟ که سندش به نامت باشد. مگر ملک شخصی است؟ از حق نگذریم بیت «وقتی می‌خندی برام خونه آفتابی می‌شه / گلدونا گل می‌کنن آسمون آبی می‌شه» واقعاً در این آهنگ به‌جاست و خوب نشسته. به‌خدا راضی بودم از اول تا آخر آهنگ همین‌جا را می‌خواندی آقای چاوشی.

اما ترانه‌ی بعدی که زبانش به گونه‌ای ا‌ست که شاید یک‌درصد ما را به شک بیاندازد، اما اصلا این‌طور نیست، ترانه‌ای است از شهیار قنبری و آهنگسازی بابک افشار و صدای ملکوتی رامش. آهنگ که شروع می‌شود حدس شما درست است که با چه ترانه‌ای روبه‌رو هستید. نام ترانه، ریتم آهنگ و صدا و لحن شیطنت‌آمیز رامش؛ همه‌چیز گویاست. و هر چه را که باید در خود دارد. اما جدای از این هماهنگیِ جذابِ همه‌چیز، ترانه‌ی زیبای این اثر است. استفاده از کلماتی مثل دریا، پولک، رنگین‌کمون، گل یاس، شاپرک، پریا، ماهی و... همه و همه از لطافت معشوق می‌گویند. در ترجیع‌بند فوق‌العاده‌ی آن خنده‌های معشوق جامِ طلاست که خواهش عاشق از معشوق این است که آهسته برود و آهسته بیاید؛ منتها در لحن خودش. اما زیباترین نکته‌ی ترانه: در جایی می‌گوید: «ای که از رنگین‌کمون نگاهات، پولک رنگی می‌ریزه تو هوا» چقدر زیبا و ملموس است. و در ادامه و انتها می‌خواند: «یه‌روزی با تورِ بی‌رنگ نِگام، می‌گیرم ماهیِ عشقو از چشات»؛ همین دو قسمت از ترانه کافی‌ست که با تمام وجود تعصب این ترانه را بکشم. همین!

جعفر حبیبی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۹ ، ۱۹:۱۸
جهان‌پریش