هجوم
شنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۸، ۱۲:۴۱ ق.ظ
اونجایی که فرهاد میخونه: من دلم سخت گرفتهههست از این میهمانخانهی مهمانکُشِ روزش تاریک. حالم الان مطابقت داره با مکثهای بین ادای کلمه به کلمهی این آهنگ. برف رو پلی میکنم و خوابی که نمیاد رو آغاز میکنم. دلشوره، رفیق ناباب همیشگی اگه دست از سرِ قلبم برداره. دریغا که آدمی برای تخلیهی خودش تو چه سوراخسمبههایی باید فرو بره.
این بیت الان به ذهنم اومد. امیدوارم کامل بشه همینجا بذارم.
«داره شعرام از سرم میپره
تو رو جونِ خودت یه کاری کن»
۹۸/۰۸/۱۱