وقتی قرار باشد تردیدها بر خواستهها چیره شوند، دلیل قانع کنندهای از درون متولد میشود، رشد میکند و احساسات جدیدی را تولید میکند. احساسات آدمی حتی در باب یک مسئله دائماً در تغییر و تکاملاند؛ طوریکه امروز احساسی داری که وجودش منقلبت میکند، اما ماهها بعد با آن احساس بیگانگی میکنی. برای من شعرها شواهد مکتوب این ادعا هستند. شعری که همین چندوقت قبل با عشق و اشتیاق آن را زمزمه میکردم، امروز انگار مال من نیست. اصلاً آن را به جا نمیآورم. از همینرو است که معشوق در من مدام دستخوش تغییر میشود، بیآنکه بدانم کدامشان خود واقعیِ آن دلبرِ بیبدیل است!
موقع بیخوابی
خواب عمیقم باش
وقتی که غمگینم
تنها رفیقم باش
من به تو محتاجم
دور نشو از من
خیلی دلم تنگه
حرف بزن لطفاً
حرف بزن با من
شعر بخون واسم
داره حروم میشه
اینهمه احساسم
باز دل بیتابم
با آتیشت ور رفت
شعلهتو کمتر کن
حوصلهمون سر رفت
یالا بریز بیرون
شوقِ تو چشماتو
آخ که چه شیرینه!
حرف زدن با تو
خوندنِ شعری باش
از لب خاموشم
حرف بزن با من
من سراپا گوشم
موقع بیخوابی
خواب عمیقم باش
وقتی که غمگینم
تنها رفیقم باش
«جعفر حبیبی»