نامه‌‌هایی که پاره خواهم کرد

وقتی که غیرِ دیوار هم‌صحبتی ندارم

نامه‌‌هایی که پاره خواهم کرد

وقتی که غیرِ دیوار هم‌صحبتی ندارم

نامه‌‌هایی که پاره خواهم کرد

من همانم که مرده بود فقط
اندکی سالخورده‌تر شده‌ام

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۵ تیر ۹۸، ۱۵:۰۹ - ♕αяαмεsн♕ ...
    :)
  • ۵ اسفند ۹۷، ۲۲:۲۴ - ♕αяαмεsн♕ ...
    :)))
نویسندگان

۱۰۴ مطلب توسط «جهان‌پریش» ثبت شده است

گاهی به اسپرمی که تبدیل به من شد فکر می کنم! از وقتی که دندان عقل اولم درآمد برایم سؤال بود که اگر به دنیا نمی آمدم کجا به سر می بردم.  عدم برایم قابل درک نیست. نیستی در ذهنم فرو نمی رود! حدس می زنم مثل تخم یک میوه بودم که پس از باران سر از تخمِ عدم بیرون آوردم و بارور شدم تا سبز بمانم...

یکی دیگر از دل مشغولی هایم عدم درک بی نهایت است. مثلاً ساعت ها در ذهن خودم از سیاره ها و کهکشان ها عبور میکنم اما دیواری روبرویم نمی بینم و نیست[قطعاً]. چطور ممکن است که جهان هستی، این وجود مادی ، بی مرز باشد و هی بروی و به جایی نرسی[در عین حال که زندان است]. قطعاً اسراری هست در این سرای رمزآلود و پیچیده. نمی دانم کفر است یا نیست. حقیقت است یا نیست. اما گاهی اسم این بی نهایت را "خدا" می گذارم. با فکر کردن به آن به وجود خدا پی بردم.


سوای فکر کردن به سؤالاتی مثل: [ اول تخم مرغ بوده یا مرغ؟ من آدمیزادم یا اورانگوتان تکامل یافته!! یا هر روز که میگذرد یک روز به عمرمان اضافه می شود یا از عمرمان کم می شود؟؟ ] من به آینده ی پنهان هستی فکر می کنم. 

ما ذهن کنجکاوی داریم که از حقایق اطرافش سر در نمی آورد. هم نشانه هایی برای ایمان هست و هم نشانه هایی برای تردید و چه امتحان سختی!!!؟

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۵ ، ۱۸:۰۲
جهان‌پریش

عشق مث سیگار میمونه. پک اولُ که زدی لذت بخشه. بقیه اش (اگه باشه) عادت و عادت و عادته... به قول خودم:

بعد یک پُک تمام خواهد شد

مثل سیگار انتها دارد...

در جهانی که من در آن هستم

عشق تاریخ انقضا دارد

________________________________

پ.ن: میتونین قبول نداشته باشین :)

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۵ ، ۲۱:۳۲
جهان‌پریش

غزل روزنه ایست برای فرار از شب هایی که بی خوابی امانم را می بُرد!


من از شلوغی دنیا خوشم نمی آید

از این همه دلِ تنها خوشم نمی آید


اگرچه خواهش بسیاری از تو داشته ام

از اعتراف زلیخا خوشم نمی آید


تو رفتی و شب و روزم پر از نبودن توست

از این همه شب یلدا خوشم نمی آید


از آن مسیر که رفتی_دلم که می گیرد

عبور می کنم اما خوشم نمی آید


خوشا به حال تو و عاشقانِ بعدی تو

از این قبیل پسرها خوشم نمی آید


به خاطر دل من به کسی نگاه نکن

ببند پنجره هارا , خوشم نمی آید


در انتظار کدامین بهار از پاییز

خوشم می آمد و حالا خوشم نمی آید؟


شروع شد غزلم با نگاه عاشقِ تو

تمام شد غزلم با خوشم نمی آید!

جعفر حبیبی

94/12/13

__________________________________________________________

پانوشت اول: برای دیگران شادی را میخواهم اما برای خودم غم.. را. غمی که با یک غزل تمام می شود!

پانوشت دوم: می دیدمِت , دست و پامُ گم می کردم!!

دست و پام پپیشکش! خودت کجایی که پیدات نیست؟!

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۵ ، ۱۸:۲۴
جهان‌پریش

فرصتی دارم برای نوشتن...

با دستهایم , چشم هایم, حنجره ام...

با نفس هایم می نویسم!!


با نفس های بی مخاطبِ خود

از تو در باد شعر می گویم

من که زیرِ شکنجه ها هستم

جای فریاد, شعر می گویم


همیشه راه برگشت کوتاه تر و سخت تراست...

ما نمی رویم

ما بوده ایم و بودنی

ماندنم جای خودم را تنگ می کند

پس...

برمی گردم!!

به آنچه مرا بود ...

اما با شعر!

با آنچه که از کالبد عشق تراشیده ام!

آری!

من...

عشق...

شعر...

تمام نمی شویم...


جعفر حبیبی

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۵ ، ۱۹:۲۶
جهان‌پریش